توضیحات
کتاب قصهدرمانی نوشته دکتر علی صاحبی میباشد که توسط انتشارات ارجمند منتشر شده است.
در کتاب قصهدرمانی آمده است:
بهطور کلی حکایت و قصه در فرآیند درمان عرصهای را فراهم میآورد که مراجع یا مددجو میتواند قصه زندگی خودش را به آن فرا افکند و به مضمون قصه، معنای واقعی ببخشد.
قدرتمندترین مکانیسمی که در اینجا عمل میکند، شاید «همانندسازی» باشد. به این معنی که مراجع خودش را در جایگاه و نقش شخصیت اصلی قصه قرار داده و سعی میکند که آنچه شخصیت داستان انجام داده یا از انجام آن سر باز زده را تقلید کند.
چنانچه قصه سربسته بوده و بهاندازه مناسب مبهم باقی بماند، ممکن است مراجع فرافکنی نموده و برای یافتن راهحلی برای تعارض خاصی که در قصه نقل شده است تلاش کند.
شاید مهمترین نقشی که قصه یا اسطوره در درمان ایفا میکند، همگانی و جهانی جلوه دادن مشکلاتی است که مراجع با آنها دستوپنجه نرم میکند؛ بنابراین مراجع احساس نمیکند که تنها است و مشکلش خاص، منحصربهفرد و غیرقابلحل است. این همان پدیدهای است که در فرایند گروهدرمانی بهخوبی شناخته شده و یکی از مزیتهای گروهدرمانی محسوب میشود. چرا که همگانی دیدن مشکل و شریک شدن تجارب فردی، همواره یکی از عوامل درمانی بسیار مؤثر گزارش شده است. (یالوم، ۱۹۷۵)
حکایت یا قصه در وهله اول به مراجع میگوید که او تنها نیست که اینگونه مشکلات را تجربه کرده است و چنین احساسی دارد، بلکه دیگران هم قبل از او چنین مشکلاتی داشتهاند.
فهم این نکته اغلب درد و ناراحتی را بهطور معناداری کاهش داده و به فرد کمک میکند تا همانند دیگران برای یافتن راهحلی برای مشکل خود تلاش نماید.
بهطور کلی قصه و تمثیل چهار قلمرو از وجود انسان را تحت تأثیر قرار میدهند:
- قلمرو شناختی: توانایی قصه در انتقال دانش و کمک به فرایند حل مسئله.
- قلمرو عاطفی: قصه باعث پالایش عاطفی – هیجانی و امیدآفرینی میشود.
- قلمرو بین فردی: قصه باعث ایجاد و خلق پیوستگی و رابعه انسانی – اجتماعی افراد با یکدیگر میشود «من تنها نیستم، کسان دیگری نیز با مشکی مثال من سر و کار دارند.» (پیوند اجتماعی).
- قلمرو شخصی: قصه باعث بصیرت و بینش میشود. چرا که فرد خودش و مسائل مبتلا به زندگیاش را در روایت دیگران ملاحظه و مشاهده کرده و درک بهتری از خود و مشکلاش پیدا میکند.
در ادامه کتاب قصهدرمانی میخوانیم:
در شناخت درمانی، قصه و تمثیل میتواند در انتقال مفاهیم بنیادی و مؤلفههای اصلی درمان به مراجع کمک کند؛ مثلاً با یک قصه خوب میتوان برای مراجع بهروشنی توضیح داد که افکار ناسازگار (خطاهای فکری) اساساً چگونه ایجاد میشوند، چگونه تعمیمیافته و بهطور انتخابی انتزاع شده و مورد تحریف قرار میگیرند و چگونه در یک رویداد یا واقعه جدید، الگوی واکنشی آشنا (عادتی) را برمیانگیزند.
از آنجایی که هر فردی تجارب منحصربهفردی را با خود حمل میکند، قصهها و تمثیلها احتمالات چندگانهای را فراهم میسازند تا هر فرد با توجه به شرایط خود به قصهها معنا داده و با آنها رابطه برقرار کند و بعضاً چنین پیش میآید که شنیدن یک قصه، قصههای دیگری را به ذهن متبادر میسازد.
قصهها ابزار منحصربهفرد و ویژهای برای استفاده در رواندرمانیاند، چرا که آنها با همه مردم در هر سن و سالی ارتباط برقرار میکنند و دلیل دیگر آنکه ما انسانها غالباً به شکل قصه و داستان میاندیشیم.
در یک نگاه کلی، معنی هر واقعه بستگی به چارچوب و قالبی دارد که ما آنها دریافت میکنیم؛ مثلاً یک قصه چینی قدیمی از پیر مردی حکایت میکند که سالها قبل، در دهکدهای فقیر، با پسرش زندگی میکرد.
دار و ندارش تکهای زمین، کلبهای پوشالی و اسبی بود که از پدرش به او رسیده بود. روزی، اسب گریخت و مرد ماند که چگونه زمینش را شخم بزند. همسایهها که به خاطر صداقت و شرافتش، احترام زیادی به او میگذاشتند به خانهاش آمدند تا به او تسلی بدهند. دهقان از همه تشکر کرد، اما بعد پرسید:
“از کجا میدانید این اتفاق برای من یک بدبختی بود؟”
کسی به بغلدستیاش گفت: “نمیتواند حقیقت را بپذیرد، بگذار هر طور دلش میخواهد فکر کند. اینطوری کمتر غصه میخورد.”
و بعد در حالی که وانمود میکردند حق با اوست، از آنجا رفتند.
یک هفته بعد، اسب به طویله برگشت، اما تنها نبود؛ مادیان زیبایی هم با خود آورده بود. همسایهها دوباره به خانهی او رفتند تا به او تبریک بگویند:
“قبلاً فقط یک اسب داشتی، اما حالا دو تا داری! تبریک!”
دهقان پاسخ داد: “از همهتان متشکرم؛ اما از کجا میدانید این اتفاق در زندگی من خیر است؟”
همه فکر کردند دیوانه شده و از آنجا رفتند و با خود گفتند: “واقعاً نمیفهمد که خدا برای او هدیهای فرستاده؟”
یک ماه بعد، پسر دهقان خواست مادیان را رام کند؛ اما مادیان لگدی به پسرک زد. پسرک افتاد و پایش شکست. همسایهها به عیادت پسر دهقان آمدند. کدخدا نیز همدردی زیادی با مرد دهقان کرد. مرد از همه تشکر کرد، اما پرسید: “از کجا میدانید این اتفاق در زندگی من، یک بدبیاری بوده؟”
همه تعجب کردند. همه فکر میکردند بلایی که سر پسرک آمده، یک بدبختی بزرگ است.
راستی راستی دیوانه شده؛ شاید پسرش تا آخر عمر لنگ بشود و هنوز فکر میکند که شاید این یک بدبختی نباشد. چند ماه گذشت، کشور همسایه به آنها اعلام جنگ داد.
دولت در تمام کشور اعلام کرد که مردان جوان باید به ارتش ملحق شوند. تمام پسران جوان آن ده نیز مجبور شدند به جنگ بروند، به جز پسر آن دهقان که پایش شکسته بود.
بهزودی جنگ در گرفت و هیچکدام از پسران جوان روستا زنده برنگشتند. پای پسر خوب شد، اسبها زادوولد کردند و کرهاسبها را به قیمت خوبی فروختند.
دهقان به دیدار همسایهها رفت تا به آنها تسلیت بگوید و کمکشان کند؛ اما هرکدام از همسایهها که شکایت میکرد، دهقان میگفت: “از کجا میدانی که این یک بدبختی است؟” و اگر کسی خیلی خوشحال میشد، میگفت: “از کجا میدانی این اتفاق خیر است؟” و اهالی ده دیگر میدانستند که زندگی چهرههای گوناگون و معانی مختلفی دارد.
نویسنده در کتاب قصهدرمانی ادامه میدهد:
همانطور که دیدیم معنای هر رویداد را چارچوب فکری ما تعیین میکند. وقتی که ما چارچوب را تغییر میدهیم معنای واقعه نیز بهتبع آن تغییر میکند.
داشتن یک اسب وحشی اضافی چیز خوبی به نظر میرسد، اما تا زمانی که آن را در متن پای شکسته تنها پسر یاری کننده ببینیم. در این شرایط، رفتارها و واکنشهای فرد به واقعه نیز تغییر خواهد کرد.
مطالعهی این کتاب را به شما پیشنهاد میکنیم.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.